شاید از نگاه اونایی که خورهی کتابخونی هستن مسخره به نظر برسه اما علاقه من به کتابها با خوندنشون شروع نمیشه، با خوندنشون تکمیل میشه!
چیزی که جرقه علاقه منو به چندکتاب اخیر زد، گوش دادن به کتابهای صوتیشون بود و نه خوندن اونها. اوایل کتاب مواجه شدن با شخصیتهای جدید مختلف، سردرگم شدن تو پیچ و خم های ناآشنای داستان، با کتاب صوتی جذب شدن به کتاب رو خیلی نرم و خوشآیند تر میکنه و وقتی که کتاب تموم میشه، تازه انس من با کتابهام شروع میشه! و اینجوری میشه که با وجود تموم کردن اون کتاب، تازه میرم و کتاب کاغذیشو میخرم و میگذارم تو کتابخونه کوچیک کتابهام. جالب تر ازون اینکه اگه کتاب کاغذیشو هم همزمان پیدا کنم و از روی کتاب بخونم، بازهم برمیگردم و همون بخش ها رو بصورت صوتی گوش میدم، چون بنظرم این مزه رو باید یکنواخت تا آخر حفظش کرد و این دقیقا همون بخشی هست که شاید برای خیلیا از خوره ی کتابخونیها مسخره باشه، ولی برای من، کتابخونی اینجوری مزه میده.
محبوبیت کتاب ملت عشق برام همیشه یه علامت سوال بزرگ بود و بر خلاف تصوری که ازش داشتم یه رمان عاشقانه نوجوانانه نبود و هیچوقت فکر نمیکردم کتابی که قراره بخونم روایتی از شخصیتهای مختلف داستان از اتفاقات مسیر رمان باشه که انصافا در نوع خودش خوندنش رو جذابتر و خواستنیتر کرده بود.
شاید قواعد چهلگانه شمس، یکی از قشنگترین قواعدی هست که بدنیست هر از گاهی، اونها رو بخونیم و با این دید مسلمانی رو عاشقانهتر تجربه کنیم.
قاعده چهلم: عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.
پینوشت: درحالی دارم این پست رو مینویسم که با تموم شدن کتاب صوتی ملت عشق رفتم و کتاب کاغذیشو الان خریدم و زدم زیر بغل و عین بچههایی که ذوق خریدن چیز نو دارند، دارم برمیگردم خونه :)
چی | چقدر | چند | کجا |
---|---|---|---|
سرویس موتور | 450,000 | تقیزاده | |
پولی موتور | 15,000 | تقیزاده | |
تسمه 61 | 49,000 | توکلی | |
پوشال 5000 | 90,000 | قلعه |
اصلا بیا اینجوری درنظر بگیریم که امروز آخرین روز دنیاست، تا همین اواخر امشب فقط داریمش، بعدم برای همیشه تموم میشه، برای همهمون! چقدر دوستت دارما هست که باید زودتر برسونیم به صاحبشون؟ چندتا منو ببخش؟ چندتا دلم برات تنگ شده بود؟ چندتا حلالم کن؟ چندتا نگاه با محبت و دلتنگی؟ چندتا کتاب نیمه تموم؟ چندتا اتاق بهم ریخته؟ چندتا هدف بزرگی که هیچ وقت شروع نشده؟ برای یه روز، وقت کم نمیاد به نظرت؟ خداییش وقت کم میاد. پس حالا که وقت هست، در کمال افتادگی شروع کنیم یکی یکی به تحویل بستههای امانتی.
خدارو چه دیدی، یه وقت میاد میبینی خیلی دیر شده... ❤️
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟
من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم...!!!
شیخ بهایی
اون روزی که مهندس امامی با اون همه شور و اشتیاق اومد و گفت کتاب کتابخانه نیمهشب رو بخونید، چه هست و به هست، خیلی از دور از تصور برای منِ کتاب نخون بود که کتاب رو پیدا کنم و بخونمش و تمومش کنم. البته که اگه به لطف کتاب صوتی نبود مسلما به این راحتیا نمیخوندمش ولی خب با همه این تفاسیر خوندمش و خیلی هم چسبید.
کتاب و داستان زندگی `نورا سید` اینجوریه که اوایلش با خودت میگی ای بابا عجب کتابیه! چقدر فاز منفی، چقدر القای افسردگی و بیهدف بودن زندگی، چقدر از هر نقطهای به سمت زندگی بری بازم به پوچی میرسی! ولی همه اینا بهانههایی هست که نویسنده با هنر خودش آدم رو به جلو میبره تا اواخر کتاب داستان رو به اوج خودش برسونه ❤️
خلاصه اینکه ازون کتابهایی بود که خیلی چسبید و مخصوصا وقتی دیدم «مت هیگ» نویسنده کتاب اعلام کرده قراره فیلم این کتاب هم ساخته بشه که دیگه اشتیاق انتظار برای ارتباط تکمیلی رو هم به علاقه ایجاد شدم اضافه کرد 😍
برشی از متن:
مشکل اصلی حسرتِ زندگیهایی نیست که تجربهشان نکردهایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث میشود در خود چروکیده و پژمرده شویم. حس کنیم بزرگترین دشمن خودمان و دیگران هستیم.
خوندن این رمان قشنگ رو که میتونه یه جورایی تجربه تخیلی از زندگی در اگرها اما در عین حال تکونی برای داشتن دید بهتر نسبت به زندگی باشه رو حتما پیشنهاد میکنم
به قول آقای مسلم، آدم اگه هزارتا خوبی از یک نفر ببینه ولی یه جا از همون آدم بد و بیراه دیده باشه، فقط همون یه بدی رو یادش میمونه و همه اون خوبیا فراموشش میشه! داستان 1401 هم بخاطر داستان مرگ مهسا همین ماجرا بود.
یه روالی هست که همیشه سال که تموم میشه، میگیم بد سالی بود، بد! امسال واسه همین قضیه درگیریا، سال قبل برای کرونا و سال قبلش و تقریبا میشه گفت هیچ سالی نبوده که این حرف رو در موردش نزده باشیم! حداقل تو این چند سالهای اخیر! چون همیشه یکی یا چند تا اتفاق بد میشه برجسته ترین اتفاقات و همه خوبی هاش رو میپوشونه!
به قول معروف: می دهیم خود را نوید سال بهتر، سالهاست...
برای من، نوروز 1401 شاید فکرشو هم نمیکردم که خیلی از اتفاقات امسال برام رخ بده، ولی سال اومد، سپری شد، رخ داد و تموم شد. رسیدیم به نوروز 1402! و به همین سرعت میگذره و میگذره. حداقله خوبیای 1401 برای من همین وبلاگی بود که بلاخره بعد از میشه گفت سالها تو فکر داشتنش، بلاخره دست و پا شکسته راهش انداختم برای خودم و هرجوری بود شروعش کردم! ارزش مرور خیلی چیزا رو داره، یکیش همین جابجا شدن از سالن تولید و رفتن به واحد تحقیق و توسعه! و میدونم که تا آخر 1402 هم قراره کلی تغییرات دیگه هم برام رخ بده، ولی خب، مهم الانه که توش دارم زندگی میکنم. من الانمو دوسش دارم و میخوام سال جدیدمو با این دید شروع کنم.
خدایا زندگیمونو تو این سال به بهترین شکل ممکن مقدر بفرما. آمین 🤗
برای کار با #composer به ترتیب مراحل زیر باید جلو بریم:
برای نصب یک پکیج با استفاده از compser:
تمام :)